وبلاگicon

اسلایدر

آب شفا دهنده



روز های پابوس آقا

از خاک تو کسب آبرو کردم من/با عطر ضریح تو وضو کردم من

 

این داستان را یکی از دوستهایم برایم تعریف کرد:
 
چند روزی بود که پیرزن مریض شده بود پیرمرد،پیرزن
 
را به بیمارستان برد ودکترها اورا جواب کردند.آنها تصمیم
 
گرفتند برای رفتن به دکتر وزیارت به مشهد بروند اما پیرزن
 
میگفت :اگرمیخواهی برای دکتر برویم من نمی آیم.
 
 پیرمرد قبول کرد وآنها سوار اتوبوس شدندوبرای زیرت
 
راهی مشهد شدند.
 
درراه ، بیابانی تاریک بودکه یک مرد باکت وشلوار سفید
 
در آن ایستاده ودستش را تکان می داد
 
اتوبوس ایستاد واورا سوارکردوآن مرد کنار پیرمرد نشست.
 
مرد از پیرمرد پرسید:برای چه به مشهد می روی؟؟
 
-برای زیارت میروم.البته زن من مریض است ودکتر ها
 
جوابش کردند اول می خواستیم در مشهد دکتر هم برویم اما
 
زنم گفت اگر برای دکتر برویم من نمی آیم.
 
-وقتی از اتوبوس پایین شدی یک مسجد درنزدیکی وجود دارد
 
به آنجا برو در آنجا سقا خانه ای وجودداردو یک ظرف پراز
 
آب کنار سقا خانه قرار دارداین آب را به زنت بده تا بخورد
 
وسلامتی اش رابدست بیاورد.
 
پیرمرد بعد از پایین شدن از اتوبوس به همان مسجدی که در
 
نزدیکی وجودداشت رفت وظرف آب را به پیرزن داد
 
پیرزن آب را خورد وسلامتی اش راپیدا کردوهر دو خیلی
 
از امام رضا(ع)تشکرکردندومتوجه شدند که آن مرد از
 
طرف امام رضا بود.
 
این خاطره رایکی از دوستانم برایم تعریف کرد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: خاطره,
تاريخ سه شنبه 20 خرداد 1392سـاعت 13:33 نويسنده |